ناگفته‌های دلم

سیاه قلم‌ها و حرفهایی که هرگز نگفتم

ناگفته‌های دلم

سیاه قلم‌ها و حرفهایی که هرگز نگفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

کاش ردپای عشقت هنوز بدرقهٔ راهم بود،کاش به دوراهی نمیرسیدیم.کاش تو ‌جاده بی‌ وفائی را پیش نمیگرفتی و هنوز با من بودی... می‌دانم که او از من بهتر است، مهربان‌تر،زیباتر،اما عاشقتر از من نخواهد بود.شکستم، از نبودن تو و از خیانت تو و سنگ شدم از خلا عشقت.سنگ در این جوی روان عاشق نمی‌شود، میرود تا به آخر؛ تا ذره‌ای شن از آن برجای ماند...نمی‌خواهد برود اما جریان بی‌ امان آب او را خواهد برد... به انتها به ابشار، به لحظه‌ی مرگش . سکوت کن.. بگذر... من قادر به شنا کردن نخواهم بود.

[۱۳۸۸ (ع.ش)]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۱۹
minaz tafazoli

به یادت هست هنوز که گفتی‌: 

"خاطرم نیست تو از بارانی یا که

از نسل نسیم،

هرچه هستی‌ گذرا نیست هوایت بویت

فقط آهسته بگو : با دلم می‌مانی... "

آهسته نگاهت کردم و گفتم : آری با دلت می‌مانم!

ماندم اما تنها و سالهاست پاپی آمدنت ، بی‌ دلت منتظرم!

[۱۳۸۹ (ش.م)]

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۶
minaz tafazoli

هست که گاه در این آسمان بنگریم و هست که هیچ گاه ستاره‌ی نمیابم.چشمانم در آسمان دلم به دنبال کسیست که دوستی‌ را بفهمد و هرلحظه بتوان سکوتش را شکست؛ هیچ نیست. با هر نگاه دوستان را دورتر میابم.... دورتر از راهم،دورتر از روحم،دورتر از لحظاتم آری این است آسمان بی‌ ستارهٔ دل من.

[۱۳۸۸]

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۳
minaz tafazoli

راهی‌ باریک در دل جنگل سبز... هنوز هم صدای پایت را کنارم روی برگ‌ها می‌شنوم.،هنوز هم گرمای دستانت را در دستم حس می‌کنم هنوز عشقت در قلبم می‌تپد هنوز خاطراتت را در سر دارم، هر باد یاد توست عطر توست و من اما تنهایم... مثل گذشته‌های من ... سکوت و خش خش برگ‌ها و این جاده و من،می‌دانم که تو هرگز باز نمیگردی.

[۱۳۸۶ (پ.س)]

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۴
minaz tafazoli

ماههاست که دیگر در این کرهٔ خاکی نیستم روح درحال  پرواز و جسم در خلسه است،گاه که می‌جویم برای فرار،راهی‌ نیست.همگی‌ داخل حبابی اسیریم و هیچ یک داری به آن سوی حباب نمی‌‌یابیم مگر زمانی‌ که مرگ با پای خود به سراغمان آید. اگر به زور دری بگشای حباب می‌ترکد خانواده‌ا‌ت میپاشد و تو حتی پرواز هم نمیکنی‌ و سقوط.... باید ساخت و بود و سوخت هرگاه خاکستر شدی خواهی‌ رفت... اگر از فشار زندگی‌ دیوانه شدی تلاشی برای بازیافتن عقل از دست رفته ات نکن، برای فراموش کردن به دیوانگی نیاز خواهی‌ داشت.

[۱۳۸۶]

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۲
minaz tafazoli


سکوت را که بشکنی آن سر صدا، خدا رنگ دیگریست.

می‌توان نگاه کرد و دید، اگر توانی‌ بلند شو بایست.

اگر بخندی و برقصی شاد نمی‌گویند دیوانه‌ای بیش نیست.

سکوت را بشکن و بخند، که این زمان زمان دیگریست.

سکوت را بشکن و بگو، بگو دیگر نمی‌شود گریست.

[۱۳۸۶ (خدا)]

ادبیات خوبی‌ ندارم قلم خوبی‌ هم ندارم حرف دارم و دل دارم و مداد ... چه کنم چاره‌ای جز نوشتن نیست... کاش هیچکس نخواند، اگر خواند، نداند کدام برای اوست، اگر دانست من دیگر نباشم

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۲۲
minaz tafazoli