سنگ
جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۱۹ ب.ظ
کاش ردپای عشقت هنوز بدرقهٔ راهم بود،کاش به دوراهی نمیرسیدیم.کاش تو جاده بی وفائی را پیش نمیگرفتی و هنوز با من بودی... میدانم که او از من بهتر است، مهربانتر،زیباتر،اما عاشقتر از من نخواهد بود.شکستم، از نبودن تو و از خیانت تو و سنگ شدم از خلا عشقت.سنگ در این جوی روان عاشق نمیشود، میرود تا به آخر؛ تا ذرهای شن از آن برجای ماند...نمیخواهد برود اما جریان بی امان آب او را خواهد برد... به انتها به ابشار، به لحظهی مرگش . سکوت کن.. بگذر... من قادر به شنا کردن نخواهم بود.
[۱۳۸۸ (ع.ش)]
۹۳/۰۵/۱۰