سکوت را که بشکنی آن سر صدا، خدا رنگ دیگریست.
میتوان نگاه کرد و دید، اگر توانی بلند شو بایست.
اگر بخندی و برقصی شاد نمیگویند دیوانهای بیش نیست.
سکوت را بشکن و بخند، که این زمان زمان دیگریست.
سکوت را بشکن و بگو، بگو دیگر نمیشود گریست.
[۱۳۸۶ (خدا)]
ادبیات خوبی ندارم قلم خوبی هم ندارم حرف دارم و دل دارم و مداد ... چه کنم چارهای جز نوشتن نیست... کاش هیچکس نخواند، اگر خواند، نداند کدام برای اوست، اگر دانست من دیگر نباشم